جلیل محدثیفر، اول شهریور سال ۱۳۴۲ در مشهد بهدنیا آمد. سومین فرزند خانواده بود. مدتی قبل از دبستان به مکتبخانه رفت و سپس دوران ابتدایی را در مدارس مذهبی باقریه و جوادیه گذراند. دوره راهنمایی را در مدرسه محرابخان و دبیرستان را در مدرسه آیتا...کاشانی سپری کرد.
دوره دبیرستان مصادف بود با اوجگیری اعتراضات مردم انقلابی و او هم یکی از هزاران نفر حاضر در میدان بود. میدانی که با پیروزی مردم و شروع جنگ تحمیلی همچنان به او نیاز داشت. این شد که در سال ۱۳۵۹ دبیرستان را رها کرد و به جبهه رفت. ابتدا کنار چمران در جنگهای نامنظم جنگید و بعد بهعنوان تخریبچی راهی جبهههای جنوب و کردستان شد.
در عملیاتهای بسیاری از جمله والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای 5 و نصر ۴ شرکت داشت. بارها نیز بهشدت مجروح شد، اما از مجروحیت به خانواده نمیگفت این بود که در بیمارستانها هیچ ملاقاتکنندهای نداشت.
آنطور که همرزمانش میگویند «تمام بدن جلیل مجروح بود و به عملهای مختلف احتیاج داشت، اما آنقدر در جهاد غرق بود که جسم مجروحش را فراموش کرده بود.» میگفت: وقتی در جبهه هستم هیچ دردی ندارم.
در عملیات والفجر ۸ با اینکه پایش شکسته بود، اصرار دوستان را برای برگشتن به پشت خط نپذیرفت و با همان شرایط به درون آب رفت و فرماندهی گردان غواصان خطشکن را بهعهده گرفت. گردانی که در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ نیز از مهمترین گردانها بود.
عملیات نصر4 به تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۶۶ در منطقه ماووت، آخرین میدان این فرمانده جسور بود. جایی که به دلیل اصابت ترکش خمپاره ۶۰ میلیمتری به ناحیه سر و پای چپ، به شهادت رسید. پیکرش پس از تشییع در مزار شهدای بهشت رضا (ع) بلوک ۳۰، ردیف ۸۰، شماره ۱۲در کنار دیگر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شد.
هر دفعه که به جبهه میرفت، چهارشنبه روضه موسیبنجعفر(ع) میخواندم. آخرین باری که میخواست برود گفت: مادر، من این دفعه ۲۵ روز بیشتر در جبهه نیستم و برمیگردم. من هم گفتم: حالا که زود برمیگردی دیگر روضه نمیخوانم. بعد از اینکه به جبهه رفت، در تماس تلفنی که با او داشتم گفتم: چهکار کنم روضه بخوانم یا زود برمیگردی؟ گفت: روضه را بخوان. یک نوبت روضه خواندم، برای نوبت دوم خبر آمد که جلیل شهید شده است. درست سر همان ۲۵ روز شهید شد.
مسئول آموزش تخریب بود. وقتى نیروهاى آموزشى را مىآوردیم به پایگاه، همه خسته و تشنه و گرسنه بودیم. با توجّه به اینکه ما در چادر فرمانده آموزشى از نیروها جدا بودیم، به ما مىگفت: هر چه بچّههاى آموزشى میخورند، شما هم بخورید؛ اگر آنها آب گرم میخورند، شما هم آب گرم بخورید و هیچ تبعیضى نبود.
برخلاف کارهای سخت که همیشه برای انجام دادنش پیشقدم بود، راحتى را اول براى دیگران میخواست، حتى در مواقع غذا خوردن یا سوارشدن به اتومبیل و دیگر مسائل رفاهى، هیچ وقت و اصلا پیشقدم نبود. همیشه صبر میکرد که آخرین نفر باشد. در یک مأموریت از اهواز به خرمشهر – با وجود هواى گرم و تشنگى زیاد – چون دید آب سرد کم است، تا خرمشهر آب نخورد و تشنه بود.
یادم هست همیشه حین آموزش میگفت: «نامردتر از خمپاره ۶۰ وجود ندارد، چرا که بدون هیچ سر و صدایى مىآید.» و عاقبت با ترکش یکى از همین خمپارهها به شهادت رسید.
جلیل فرمانده ما در گردان غواصان یاسین بود؛ او جوانی کم سن و سال بود، اما ۵۰ ساله نشان میداد و رفتار و کردارش به گونهای نبود که ما وی را فقط یک جوان به حساب آوریم بلکه مقامش را از یک استاد دانشگاه یا رئیس حوزه بالاتر میدانستیم. شخصیتی داشت که بر دلها فرماندهی میکرد.جلیل آقا به ما توصیه کرد که از اذکار برای زندگیتان استفاده کنید به این معنا که هر زمان که ترسیدید لاحول ولا قوه الا با... بگویید، هر زمان که ریا کردید لا اله الا ا... بگویید و هر زمان که دیدید قدرت دیگری از شما بیشتر است ا...اکبر بگویید؛ این نشان میدهد که نگاه شهید محدثیفر به دین کاربردی بود و تنها یک مرجع تقلید میتواند اینگونه صحبت کند.
... امیدوارم همسر زینب صفتم، همچون زینب(س) که در چهار سالگی تا آخر عمر شریفشان در مصیبتها صبر میکردند، شما نیز صابر و کوشا باشید و بعد از شهادت من، شما به وظیفه اسلامی خود عمل کنید.
... ما رزمندگان اسلام بر این عقیده هستیم که به جبهه آمدهایم که آنچه را خدا به ما داده در راه او تقدیم کنیم و در این راه از خداوند منان توفیق مىخواهیم تا آنچه را که از دست ما برمىآید، انجام دهیم و امیدواریم تا همچون مولایمان امام حسین(ع) شهادت در راه خدا نصیب ما بشود، انشاءا... .
جلیل محدثیفر در سن ۲۲سالگی با خانم مریم سیرجانى ازدواج کرد. ثمره 2سال زندگی مشترک او پسری است به نام خودش؛ «جلیل». همسرش میگوید: چند روز بعد از عروسی، باز هم به جبهه رفت تا خدمت کند. مستمریاش را هم در صندوق کمک به جبهه می انداخت، میگفت «همه باید به هر نحوی به دولت کمک کنیم.»
منابع: پرونده بنیاد شهید و کتاب «مردی از بهشت» به قلم منیژه نصراللهی انتشارات ستارهها سال